کرونوس – سلطنت (Monarchy) به نظامی سیاسی گفته میشود که بر اساس دستورات و حاکمیت یک شخص بنا میشود. در این نظامها، قدرت برتر مخصوص کسی است که در بالاترین نقطه از هرم سیاسی و انتخاب یا انتصاب او بر اساس اصول وراثت شکل میگیرد. جانشینی، مخصوص پسر شاه بوده ویا به شکلی که سلسله و خاندان او مشخص کرده است انجام میگیرد.
در این سیستم که متشکل از سازمانها و نهادهای مستقل است، دولت در یک سو و سلسلهی پادشاهی از سویی دیگر مسئولیت جامعهی شاهنشاهی را به عهده دارند. معمولاً سلسلهی شاهنشاهی تنها به پادشاه و خانوادهی او محدود نبوده و به دیگر روابط شخصی او یا خانوادهاش نیز بسط پیدا میکند.
در گذشته، به این دلیل که جنگ و جنگافزارها اسباب اصلی برای داشتن زمین حاصلخیز و مسیرهای تجاری امن بود، بسیاری از پادشاهان دوران باستان به دلیل جنگاوریشان به این عنوان منسوب میشدند. لذا، فتوحات آگوستوس (همان جولیوس سزار در روم) او را به منصب امپراتور رساند. در نظامهای سلطنتی چین، مصر و بابل، نیاز به تقسیم زمین و توزیع آب تمیز بود که منجر به شکلگیری نظام سلطنتی شد.
سلطنت همچنین گاهی بنا بر ارادهی مردم (جمعیت شهری، قبیله و یا ساکنین چند قبیله با هم) شکل میگرفت. در این حالت، فردی بومی جهت نمایندگی اهداف تاریخی و نیازهای جامعه انتخاب میشد و سپس حکومت او به صورت موروثی ادامه پیدا میکرد.
نکتهی حائز اهمیت این است که حق حاکمیت یک پادشاه عموماً حقی مقدس محسوب میشده است. برخی از شاهان در طول تاریخ به عنوان خدا (همچون فراعنهی مصر و شاهان ژاپنی)، برخی تعمید داده شده توسط مبلغین مذهبی و برخی دیگر توسط پیامبران (مانند شاه داوود در اسرائیل) انتخاب شده و منسوب میشدند. خلیفههای اسلام در قرن ۷ میلادی هم مسئولیت رهبری مذهبی و هم رهبری سیاسی جامعه را بر عهده داشتند. برخی از نظامهای سلطنتی دوران کهن در قالب دولتشهرها و برخی دیگر در قالب امپراتوریهای بزرگ (همچون امپراتوری روم باستان) شکل میگرفتند.
سلطنت در دوران مدرن
وقتی ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۰۴ تاجگذاری کرد، سیستم جدیدی با عنوان «سلطنت ملی» را بنا کرد که در آن پادشاه بر اساس اهداف ملی و میل به استقلال عمل میکرد. او حکومتش را بر مبنای اصول انقلاب فرانسه و «بیانیهی حقوق انسان و شهروندان» بنا کرد، اما خودش فردی تمامیتگرا بود و اعضای خانوادهاش را به منسب حکومت در بخشهای مختلف اروپا که زیر سلطهی او درمیآمدند منسوب میکرد.
سلطنت ملی بدین ترتیب در کل اروپا گسترش یافت. پادشاهان اروپایی سعی میکردند مناسب خود را مدرن جلوه داده و ارتباط خوبی با نظامهای پادشاهی دیگر برقرار کنند. اما نظام سیاسی در این رژیمها نمیتوانستند رابطهی خوبی با جامعه برقرار کرده و اقتصاد این جوامع رشدنیافته باقی میماند. به دلیل این ضعفها، سلطنتهای ملی در قرن بیستم نتوانستند در مقابل ارادهی طبقات فرودست مردم تاب آورند و در برخی کشورها نظام سلطنت با انقلابهای متعددی به نظام جمهوری تغییر یافت. نظر عمومی در قرن بیستم این بود که نظام سلطنت نظامی مبتنی بر ارادهی تمامیتخواه یک شخص بوده و باید برچیده شود. پادشاهان در این دوران متهم به بیعدالتی اجتماعی، فساد سیاسی و ارتجاع اقتصادی شده و یک به یک فروپاشیدند و از همین زمان بود که این رژیم حکومتی به عنوان سیستمی ازکارافتاده و منقرض شناخته شد.
به همین دلیل، گرایشی در اروپا به نام «سلطنت مشروطه» به وجود آمد که میتوان انگلستان، بلژیک، هلند و دانمارک را از آن زمره دانست. در این نظامها، پادشاه میبایست مسئولیتهای سیاسی خود را به صورت تدریجی به نهادهای اجتماعی واگذار میکرد. پادشاه در حالی که در بالای هرم قدرت باقی میماند و نماد قدرت دولتی بود، این را میپذیرفت که جایگاهش باید به جایگاهی تشریفاتی بدل شده و مسئولیتهای او به نهادهای انتخاب شده توسط مردم منتقل گردد. لذا جایگاه پادشاه در این نظامها، جایگاهی نمادین باقی میماند.
تا قرن ۲۱، بیشتر نظامهایی که هنوز به این نوع از سلطنت ارتقا نیافته بودند، بیشتر نظامهای سلطنتی در دنیای عرب بودند. درآمد این پادشاهان از نفت آنان را قادر میساخت در مقابل هرگونه مخالفت اپوزیسیون بایستند و جایگاه خود را کماکان حفظ کنند. برخی از آنان نیز از سوی دول آمریکایی و انگلیسی پشتیبانی میشدند و میشوند.
ما در این ویدئو که روی یوتیوب و آپارات موجود است، به این نظامهای سیاسی پرداخته و سلطنت مشروطه را با نگاهی به اصل حقوق شهروندی مورد نقد قرار میدهیم.