رنه دکارت، فیلسوف شهیر قرن هفدهم زبان را یک «موهبت شریف» میدانست. گالیله و داروین نیز برای درک چیستی زبان و منشأ آن تلاشهای زیادی کردند که چندان موفق نبود. ما اکنون نمیدانیم نورونهای مغزمان به چه شکل در ارتباط هستند که چیزی به نام خودآگاهی و همچنین درک ما را از طبیعت ایجاد میکنند.
اگر ذهن را کارکرد نورونها و سیناپسهای مغز بدانیم، این سؤال مطرح میشود که این نورونها چگونه قادرند رفتارشان را طوری با هم هماهنگ کنند که تجربهی عالی دریافت و شناخت را به ما اعطا میکند. بسیاری از عصبشناسان و فیلسوفان معتقدند این مسأله به هر حال مسألهای قابل فهم بوده و یافتن پاسخ به آن را تا حد زیادی ممکن میدانند. اما پایهی این نوع پرسشگری در فلسفه تاریخی به اندازهی خود تاریخ فلسفه داشته و در زمانی که فلسفه هنوز از دانش و شاخههای مختلف علمی جدا نبود پرسشهای بسیار جذابی را روبهروی انسان قرار میداد، اما این را هم نباید فراموش کرد که ما هنوز در ابتدای راه فهم ذهن و زبان هستیم.
نوام چامسکی، زبانشناس مشهور معاصر طی مجموعهای از سخنرانیها که در دههی ۱۹۹۰ در ایتالیا انجام داد، رشتهی زبانشناسی را مورد توجه و تعریف دوباره از سوی جامعهی علمی قرار داد. وی با تعدادی دیگر از زبانشناسان معتقدند زبان، استعدادی است که در کودکی (یا حتی در زمان جنینی) شکل میگیرد و در ابتدای شکلگیری، حالتی عام دارد بدین شکل که هر زبانی میتواند در مجموعهی بزرگ «استعداد زبانی» جای گیرد، جال این که استعداد زبانی آنقدر گسترده است که نمیتواند خود به جای یک زبان تلقی شود. چیزی مانند دستگاه بینایی که تقریباً در همهی کودکان به یک کیفیت وجود دارد.
چامسکی در این سخنرانی میگوید چند قرن است که این را میدانیم که امور ذهنی یا بهتر بگوییم خود ذهن، جلوهای ظاهرشده از مغز هستند. در سال ۱۷۵۰، دیوید هیوم، از فیلسوفان دورهی روشنگری برای فکر کردن تعریف جدیدی ارائه داد: «تلاطم ظریف در مغز» تلاطمی که هنوز کسی نحوهی روی دادن آن را نمیداند.
دکارت برای فهم و توضیح رفتار انسان، به معرفی ذهن پرداخت. او بدین اشاره کرد که ذهن از فلسفهی مکانیکی پیروی میکند. بر اساس فلسفهی مکانیکی جهان ماشینی است که اجزایش با هم در تراکنشاند و میتوان قانون این واکنشها و حرکتها را کشف کرد. این رویداد بزرگی در تاریخ علم بود چراکه همین طرز تلقی از جهان بود که به گالیله اجازه داد به سیستم زمین و خورشید و مدار سیارات به چشم دیگری نگاه کند.
اما گالیله خیلی زود از جستجو کردن خسته شد. او میگفت انسان هرگز نمیتواند حتی سادهترین پدیدههای طبیعت را بفهمد. دکارت اما فیلسوفی خوشبین بود. او گمان میکرد فلسفهی مکانیکی، روشی درست برای فلسفیدن است، اما وقتی موضوع پای مسائلی مثل ذهن وسط میآمد، خود او نیز معترف بود زوایای خاصی از «ذهن» انسان است که فلسفهی مکانیکی نمیتواند آنها را تحلیل کند. از نظر دکارت، زبان در مقولهی ذهن قرار میگیرد چون انسان به بینهایت شیوه میتواند فکر کند. این نتیجهگیری صحیح است.
پس در قرن هفدهم مردم علاقه داشتند چند و چون رابطهی بین ذهن و جسم را به پرسش بکشند. اما دیری نپایید که نیوتن نشان داد نه تنها ذهن، بلکه سادهترین حرکات طبیعت را نیز نمیتوان به طور مکانیکی تعریف کرد. طبق نظر نیوتن، طبیعت اساساً فهمناپذیر است. او این کشفش را دوست نداشت و آن را «مهمل» خطاب میکرد. ولی او نیز راهی جز قبول این موضوع نداشت.
ما هنوز نتوانستهایم طبیعت و قوانینش را به طور کامل درک کنیم. این ضربهی سختی بر پیکرهی ماتریالیسم بوده، ولی دور شدن ما از فلسفهی مکانیکی سرانجام به ما این امکان را داد که بتوانیم به مفاهیم غیرمادی و وهمآلودی همچون گرانش بپردازیم.
در پیشگفتار کتاب درباره طبیعت و زبان منتشر شده از نشر روزبهان آمده: در نیمۀ دوم قرن بیستم، در دانشگاه هاروارد، محفلی شکل گرفت که اعضای آن از پژوهشگران زبانشناسی، فلسفه، زیستشناسی و علوم رایانهای بودند. ایشان نگرشهای جاری بر پژوهشهای انسانشناختی را ناکارآمد و تاریخگذشته میدانستند. در میان موضوعاتی که مورد توجه آنها بود، زبانشناسی نیز قرار داشت. پژوهشهای جدید آنها نشان میداد: استعداد زبانی انسانها «بیکرانه و گسسته» است. بیکرانه است، زیرا محدودیتی بر اندازهی جملهها اعمال نمیکند. در هیچ دستور زبانی، سقف بلندترین جمله تعیین نشده است. گسسته است؛ زیرا تعداد کلمات در هر جمله، کامل هستند. در هیچ زبانی، جملۀ چهار و نیم یا شش و نیم کلمهای نداریم.
آنان معتقدند انسانها از کودکی، صاحب دستگاهی برای فراگیری زبان هستند. اما این دستگاه، به منظور برآوردن نیازهای محیطی انسانها شکل نگرفته است. پس این توانایی، به چه دلیل به وجود آمده است؟ فهمیدن پاسخ چنین پرسشهایی، خود، سرفصل جستوجوهای نوین است.
انسان توانایی زبانی خود را خلاقانه و فارغ از میزان هوش، نژاد، سواد و…، به صورت روزمره به کار میگیرد. و برای بیان افکار و احساسات خود، هر روزه به خلق عبارات بیشماری دست میزند. و برای این کار، نیاز ندارد که آن عبارتها را از قبل حتماً شنیده یا تولید کرده باشد.
ما انسانها بدون دستگاه فراگیری زبان، قابلیتهای تکلمی خود را نمیتوانیم ارتقاء بخشیم. این یک دستگاهِ زیستی است که ما از کودکی صاحب آن هستیم؛ تا سن بلوغ فعال است و ما را قادر میکند زبانهای محیطی خود را به سادگی و ناخودآگاه بیاموزیم. بدون این دستگاه، کودک هرگز قادر به آموختن زبان مادری خود نخواهد شد.
پس برای دریافتن این «مسايل سخت» در فلسفه نباید عجله کرد. ما هنوز در ابتدای فهم ذهن انسان هستیم و با توجه به این که همهی روش علمی هنوز به ما این امکان را نداده که به چیستی زبان و پدیدهی خودآگاهی بپردازیم، بهتر است از گمانهزنی در مورد آن خودداری کرده و به در فلسفیدن تنها به آن چیزی اطمینان داشته باشیم که میدانیم.
از احسان یزدانی عزیز تشکر میکنیم برای تصویرسازی برای این ویدیو. ویدیوی ما روی آپارات و یوتیوب موجود است.
احمقانه است که نورون ها را مسئول خودآگاهی بدانیم! نورون یک سلول است و نوروم مسئول خدآگاهی یا جمع نورون های مسئول چه شرافتی بر دیگر نورون ها یا دیگر سلول ها دارند؟ کدام نورون یا نورن ها است که تشخیص می دهد خودآگاهی چگونه پدید آمده؟ آیا یک شناخته شده می تواند شناسنده هم باشد؟ نورون فقط با جریان ها و پیام های شیمیایی و الکتریکی سر و کار دارد. رنگ و بو و …. از کجا می آیند؟ کدام نورون است که رنگ و بو …. ر ا بفهمد و یا حتی با آن سرو کار داشته باشد؟ جمعی کم خرد مدام بر طبل علمی کردن مفهومی می کویند که خارج از محدرده علم است. خودآگاهی مبنای علم است و علم نمی تواند مبنای خودآگاهی باشد. آیا درک این کطلب اینقدر سخت است؟!